* و آن یک روز که خورشید *
و آن یک روز که خورشید
نشان از خرسندی بود
رمه ی از گوسفندان
چوپان را در خوابش دوانده بود
آن روز سرودن شعر چقدر آسان بود
آتش گلزار ابراھیم بود
لحن داود همان دم در گوش رسیده بود
ماهتاب آرام و خنک
یادت هست؟
آن روز آنقدر خندیدی
که تاکنون اشکم در چشمم
خشکیده است که
چشمم را باید
روی دیوارگریه باید آویخت
...
علی بابا تاج
|