* قصہ دراز نیست *
Persian Poem
by
Ali Baba Taj
قصہ دراز نیست
شبی باز آمدہ است طولانی
چشم خون می گرید
.....
قصہ ای باید گفت
خوب دوستان
گوش کنید و از من بشنوید
درین دنیا راہ بیسار است و
شلوغ خیلی ہم زیاد
راہ ہمہ روشن است و
نظر تارو تاریک
صدا بہ حدی است اینجا
کہ نمی فہمد کس
چہ می گوید کس
کسی نیست با کسی یاری کندحتیٰ
ہمراہی کند
بہ دردی برسد و ازرنجی نرنجد
لحظہ ہای از دست رفتہ را تک تک کہ بشمارد؟
براستی راست گویم من
قصہ دراز نیست
دردم پایانی ندارد بس
...... بلہ..بلہ....
دراین دنیا....
دراین شلوغ، بین اینقدر مردم
برای او....
شاید....
من ہم یک راہرو بودم
شاید.....
.......
.............
.............. قصہ تمام شد .....اما غم.......؟
{علی بابا تاج، کویتہ، پاکستان}
|